ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

ملوسک و عروسک

بدون عنوان

بعد از یه غیبت طولانی بازم برگشتیم اینترنتمون قطع شده بود واسه همین خیلی وقته که نتونستم پست جدیدی واسه نی نی کوچولوهام بذارم از طرف دیگه گلکای من اونقدر شیطون شدن که فرصت هر کاریو از مامانی میگیرن حالا میخوام یه خلاصه از ده ماهکیشون بذارم. 9 ماهه که شدن بردمشون بهداشت خدارو شکر همه چیزشون نرمال بود نکته جالب این بود که دخملی از داداشی جلو زده بود و نیم کیلویی بیشتر بود از اون جالبتر این بود که همیشه فکر میکردم ماهانی از ملیکا بلندتره واسه همین کارمند بهداشت محبور شد تا دو بار قدشونو اندازه بگیره تا من مطمئن بشم اما دیدم با اینکه به نظر نمیاد ولی کاملا هم اندازه هستند یعنی 77 سانت. ماه قبلی کاملا از چهار دست و پا رفتن بچه ها نا...
11 اسفند 1391

آرایشگاه ماهان

موهای ماهانی حسابی بلند و نامنظم شده بود تصمیم گرفتیم که به آرایشگاه ببریمش ولی خیلی نگران عکس العملش بودم واسه همین به آرایشگاه تخصصی کودک لبخند بردیمش تا شایدبا توجه به تجربه ای که دارن بتونن راحتتر موهاشو کوتاه کنن .برخلاف تمامی تصوراتم ماهان از اونجا خیلی خوشش اومده بود و تا نوبتش بشه حسابی ماشین سواری کرد     ماهان به قدری سرگرم شده بود که خیلی راحت اجازه داد آقای آرایشگر پایین موهاشو با ماشین بزنه   بعد از اینکه ماشین کردن موهاش تمام شد نوبت به کوتاه کردن روی موهاش رسید   دیگه چیزی  به پایان کوتاهی موهاش نمونده بود که آقا ماهان شروع به نق زدن کرد و&nbs...
10 اسفند 1391

تولد مامانی

دیشب یعنی ٢٤ دی ماه سالگرد تولدم بود این اولین تولدم بود که شما عزیزای دلم کنارم بودین و همین باعث شده بود این جشن کوچولو که بابایی زحمت کشیده بود و ترتیب داده بود زیباترین تولد زندگیم باشه . به لطف شیرین کاری های شما و آوینا جونی یه شب بیاد موندنی داشتیم مخصوصا کیک خوردنتون که دیدنی بود.            لحظه های عاشقی با شما چقدر شیرین است آنگاه که با شما هستم یک لحظه تنها ماندن هم نفس گیر است به شیرینی تمام لحظه های عاشقی دوستتان دارم. ...
26 دی 1391

توپ بازی

نی نی های من عاشق توپ بازی هستند و حسابی باهاش سرگرم میشن اما هرکدوم  به روش خودشون ملیکا طبق معمول توپ خوردنو به بازی کردن ترجیح میده اما ماهان بیشتر دوست داره شوتش کنه ولی به شرطی که یه نفر به طور کامل در خدمتش باشه  و آقا رو نگه داره که توپشو شوت کنه ولی از اونجایی که دیروز جز من کسی نبود مجبور شد اینبارو نشسته بازی کنه         ...
21 دی 1391

این روزها

قند عسلای ما هر روز با کارای جدیدی که انجام میدن بیشتر و بیشتر از من و بابایی دلبری میکنن از قسمت خوبش که بخوام شروع کنم اینه که ملیکا جونی بعد از گفتن کلمه دد.. کلمه بابا رو گفت که حسابی بابا نادر رو خوشحال کرد مخصوصا اینکه ماهانی هم همزمان با ملیکا شروع به گفتن بابا کرد اما امروز دخملکم با ماما گفتنش حسابی غافلگیرم کرد که میخواستم همون لحظه بخورمش. ماهان علاقه زیادی به راه رفتن داره به همین خاطر در طول روز باید چندین بار دستای کوچولوشو بگیرم تا راه بره و ملیکا کاملا داره تلاش میکنه تا با گرفتن هر چیزی بتونه بایسته. شیطنت این وروجکا  داره هر روز بیشتر میشه و اگه مامانی هیچکی رو واسه کمک نداشته باش...
21 دی 1391

بازی بچه ها

روزها دارن مثل برق میگذرن و فرشته کوچولوهای من روز به روز بزرگتر میشن حالا  بیشتر به همدیگه و سایر بچه ها توجه میکنند و دوست دارن بشینن و بازی کنن مخصوصا با آوینا عزیزم که ماهان و ملیکا خیلی دوسش دارن و حسابی باهاش سرگرم میشن وقتی که آوینا راه میره تلاش میکنن که دنبالش برن و کاملا چشمشون به آویناست که چیکار میکنه و میخوان همون کارو انجام بدن . البته ناگفته نماند به خاطر اینکه وروجکای من حسابی شیطون شدن و هیچ فرصتی واسه مامانی نمیذارن مجبورم عکساشونو دیر به دیر بذارم مثلا این عکسو هفته پیش که خونه دایی جون بودیم ازشون گرفتم که مشغول بازی با آوینا و نوه های عمه جون هستن بچه ها در حال بازی با پازل آوینا خونه مامان مهتا...
11 دی 1391

عکس

  خانوم خوشکلم جدیدا" این شکلی میخوابه تازه وقتی از خواب بیدار میشه بدون اینکه چیزی بگه توی گهواره میشینه و اصلا با خودش فکر نمیکنه شاید خدایی نکرده اتفاقی بیفته تازه واسمون میخنده ببینید تازگیا یاد گرفته وقت بازی کردن با اسباب بازیش حرف میزنه و واسشون سرشو تکون میده (سرسری میکنه) اما وقتی با داداشی بازی میکنه همش چشمش به اونه که چی بر میداره و دقیقا همونو میخواد البته این موضوع در مورد ماهانم صدق میکنه از شیطنتای پسمل خوشکلم اینه که دیگه خیلی خوب میتونه با روروئک کل خونه رو بگرده و به همه جا سرک بکشه ملیکا روز اول خیلی خوب میتونست با روروئک راه بره ولی مثل اینک...
6 دی 1391

شب یلدا

ملیکای نازم چند روزی بود که به سختی مریض بود و حال و حوصله هر کاری رو ازم گرفته بود و همچنین به خاطر مراسم ختمی که همون روز داشتیم شب یلدا رو جشن نگرفتیم اما چون بابا نادر زحمت کشیده بود و واسمون یه سری تنقلات گرفته بود و به خاطر اولین حضور زیبای دوقلوهای نازم سفره یلدا واسشون پهن کردم و چندتا عکس ازشون گرفتم تا برگی باشه در دفتر خاطراتشون به امید اینکه در سال های بعد شب های یلدای زیباتری رو در کنار هم داشته باشیم . اینم چند بیت از کتاب حافظ که به دست ماهان باز شد(ملیکا خواب بود) چه مستی است ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا...
3 دی 1391

ملیکا میتونه بشینه

  ورود بچه ها به هشت ماهگی با لحظات خوشی همراه بوده ملیکای نازم دیگه میتونه بشینه و صبح تا شب با گفتن ددد... فضای خونمون رو آهنگین کرده . ماهان گلم یه کوچولو آرومتر شده دیگه مدام نق نمیزنه و شبا بهتر میخوابه .عزیزای دلم دیگه بیشتر به هم توجه میکنند وقتی روبروی هم قرار میگیرن سر و صداشون کل خونه رو پر میکنه وقتی ملیکا صداهای جالب از خودش در میاره و ماهان با صدای بلند بهش میخنده و من نظاره گرشونم درک این موضوع واسم راحتتره که خداوند با بخشیدن این دو نعمت به ما محبت رو در حقمون تمام کرده و من واقعا احساس خوشبختی میکنم و به خاطر داشتنشون به خودم میبالم . شبا وقتی هردوشون خوابن و من به چهره معصومشون نگاه میکنم فقط یه نگرانی تمام وجودمو ...
20 آذر 1391