این روزها
قند عسلای ما هر روز با کارای جدیدی که انجام میدن بیشتر و بیشتر از من و بابایی دلبری میکنن از قسمت خوبش که بخوام شروع کنم اینه که ملیکا جونی بعد از گفتن کلمه دد.. کلمه بابا رو گفت که حسابی بابا نادر رو خوشحال کرد مخصوصا اینکه ماهانی هم همزمان با ملیکا شروع به گفتن بابا کرد اما امروز دخملکم با ماما گفتنش حسابی غافلگیرم کرد که میخواستم همون لحظه بخورمش.
ماهان علاقه زیادی به راه رفتن داره به همین خاطر در طول روز باید چندین بار دستای کوچولوشو بگیرم تا راه بره و ملیکا کاملا داره تلاش میکنه تا با گرفتن هر چیزی بتونه بایسته.
شیطنت این وروجکا داره هر روز بیشتر میشه و اگه مامانی هیچکی رو واسه کمک نداشته باشه حسابی حالش گرفته میشه به خصوص وقتی که هردوشون واسه بغل شدن گریه میکنن توی اون لحظات ناتوانیم واسه آروم کردنشون از یکطرف و ناراحتی و بی طاقتیم واسه دیدن گریه و اشکاشون از طرف دیگه حسابی داغونم میکنه
اینجا دیکه هر کاری از دستم بر میومده واسه سرگرمیشون انجام دادم ولی جز بغل کردن دیگه چیزی راضیشون نمیکنه
بعضی مواقع که هردوشون همزمان گریه میکنن جاروبرقی به کمکم میاد آخه هردوشون با صداش آروم میشن و خیلی دوست دارن باهاش بازی کنن منم از این فرصت استفاده میکنم هم خونمونو جارو میکنم هم اینکه بچه ها رو باهاش سرگرم میکنم