شب یلدا
ملیکای نازم چند روزی بود که به سختی مریض بود و حال و حوصله هر کاری رو ازم گرفته بود و همچنین به خاطر مراسم ختمی که همون روز داشتیم شب یلدا رو جشن نگرفتیم اما چون بابا نادر زحمت کشیده بود و واسمون یه سری تنقلات گرفته بود و به خاطر اولین حضور زیبای دوقلوهای نازم سفره یلدا واسشون پهن کردم و چندتا عکس ازشون گرفتم تا برگی باشه در دفتر خاطراتشون به امید اینکه در سال های بعد شب های یلدای زیباتری رو در کنار هم داشته باشیم .
اینم چند بیت از کتاب حافظ که به دست ماهان باز شد(ملیکا خواب بود)
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته نکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد.....
ماهانم از مشغول بودن من استفاده کرده بود و خرمالویی رو که دستش بود حسابی خورده بود
ببین با صورت خوشکلت چکار کردی شیطون