ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

ملوسک و عروسک

صبح جمعه دل انگیز

از اونجایی که نفسای مامان خیلی سحرخیزن و صبح زود از خواب بیدار میشن صبح جمعه با بابایی تصمیم گرفتیم تا واسه خوردن صبحانه بیرون بریم واسه همینم بساط صبحانه رو آماده کردم و بعد از حاضر کردن بچه ها از خونه بیرون رفتیم . اول تصمیم داشتیم به تخت جمشید بریم ولی وسطای راه پشیمون شدیم و به بوستان پتروشیمی رفتیم . هوا خیلی خوب بود ولی صبحانه خوردن بهانه ای شده بود واسه تفریح بچه ها ، آخه اونا اصلا اجازه ندادن ما بفهمیم چی خوردیم مدام باید دنبالشون میرفتیم تا خودشونو داخل آب نندازن از هیجان و شادیشون ما هم به هیجان اومدیم واقعا که دیدن شادیشون تو دنیا به هر چیزی می ارزه گل های خوشکل من در کنار گل های زیبا          ...
11 شهريور 1392

آرایشگاه رفتن ماهان

ماهانی موهاش حسابی بلند شده بود من دوست نداشتم موهاشو کوتاه کنم ولی به اصرار بابایی اونو به آراشگاه لبخند بردیم . ماهانی اول کار خوشحال بود اما به محض اینکه آقای آرایشگر کارشو شروع کرد اونم شروع به گریه کرد ما هم که تو کار انجام شده قرار گرفته بودیم نه میشد با اون موهای کوتاه و بلند برگردیم نه ماهان باهامون همکاری میکرد  تا اینکه آقای آرایشگر یه آبنبات چوبی دستش داد و ماهانی یه کم راضی شد و اجازه داد یه کم دیگه موهاشو کوتاه کنه                                                          ...
10 شهريور 1392

تغییرات اجباری

از اونجایی که این وروجکا حسابی بلا شدن و یاد گرفته بودن از مبلا بالا برن و میرفتن روی اوپن ، اگه خدایی نکرده از اونجا پایین می افتادن معلوم نبود که چه بلایی ممکنه سرشون بیاد واسه همین مجبور شدیم که جای مبلا رو عوض کنیم . این تصمیمو روزی گرفتم که یکدفعه دیدم ملیکا روی اوپن نشسته و داره با کرم مرطوب کننده بازی میکنه هم ترسیده بودم و هم واسم جالب بود خیلی دوست داشتم ازش عکس بگیرم اما دوربین دم دست نبود و منم ریسک نکردم واسه آوردن دوربین  با جابجایی مبلا  اون مشکل حل شد ولی یه دردسر جدید شروع شد دیگه حالا سر روشن و خاموش کردن لامپ با همدیگه دعوا دارن           ...
9 شهريور 1392

تولد آوینا

روشنترین ستاره شب در چشمان توست وقتی که میخندی ، ای اسوه عشق و محبت طلوع زیبای زندگیت بی غروب باد تولدت مبارک عروسک خوشکل خاله شب عید فطر تولد آوینا بود که ما هم به اتفاق ماهان و ملیکا به جشن رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به بچه ها که حسابی شیطنت کردن. ملیکا جونی به محض تولد تولد گفتن ما شروع به رقصیدن میکرد و دور خودش میچرخید ماهانی هم موقع کیک خوردن دیگه چه کارا که نکرد                                                                 &nb...
9 شهريور 1392

عکس های به جا مونده از قبل

اوایل که راه افتاده بودن به پارک رفته بودیم ماهان و ملیکا با هیجان بازی میکردن و دنبال همدیگه میدویدن ماهانی مامان دیگه حالا بیشتر جذب بازی های پسرونه میشه و عاشق ماشین ودوچرخه و به خصوص موتور سواریه و به محض دیدنشون خیلی بامزه شروع به قان قان گفتن میکنه یه بار هم وقتی داشت با دوچرخه ای که مامانم واسه تولدش گرفته بود بازی میکرد تعادلشو از دست داد و روی دوچرخه افتاد که باعث ایجاد یه خراش عمیق پایین لبش شد           گلهای بهاری من خیلی وقتها با همدیگه بازی میکنن و خیلی وقتا هم اتفا ق می افته که بازیشون به کشمکش و دعوا ختم میشه    اینجا هم گل مامان داره دادا...
5 شهريور 1392

راه رفتن ماهان و ملیکا

سلام بازم بعد از یه غیبت طولانی برگشتیم توی این تقریبا سه ماهی که نبودیم اتفاقات زیادی افتاده که فرصت بازگو کردنشون به صورت مفصل  وجود نداره بنابراین به نوشتن یه خلاصه اکتفا میکنم  تا بتونم بقیه پست ها رو به روز بذارم. عزیزای دلم ماهان و ملیکا با هر دقیقیه بزرگتر شدنشون با شیطنت ها و شیرین کاریهاشون هر لحظه از زندگیمونو واسمون خاطره ساز کردن  اولین و بزرگترین اتفاق راه رفتنشون بود .دیدنشون وقتی دارن به تنهایی راه میرن و همینطور هیجان و شادی خودشون از این موضوع منو حسابی ذوقزده کرده بود . روز جمعه 20 اردیبهشت خونه عموم بودیم ماهانی به دنبال هیجانی که واسه بازی کردن با عرفان داشت برای اولین بار دستای کوچولوشو از دستام ...
1 شهريور 1392

روزهایی که گذشت به روایت تصویر

به اتفاق خاله لیلا و آوینا به پارک هایپر استار که تازه افتتاح شده بود رفتیم که خیلی خوش گذشت مخصوصا به ماهان و ملیکا که تازه راه افتاده بودن و هر طرف که دوست داشتن میرفتن و حسابی جلب توجه میکردن                                اینم از ملیکا خانوم که از همین حالا عاشق کیف و کفشه و مرتب کیفای مامانو بر میداره و رو زمین میکشه البته الان که بزرگتر شده میتونه رو دستش بندازه        نفس مامان خیلی تلاش میکنه کفششو بپوشه وقتی موفق نمیشه جیغش هوا میره و کمک میخواد                 &...
31 مرداد 1392

اولین دندون و آش دندونی

بالاخره بعد از کلی انتظار همزمان با شکوفه زدن گل های بهاری دندون دردونه های منم شکوفه زد هفتمین روز بهار وقتی داشتم دنبال یه پوست تخمه توی دهان ملیکا میگشتم دستم به تیزی دندونش برخورد کرد و متوجه رویش دندونش شدم البته دخترم سر اولین دندونش حسابی اذیت شد الان دومین دندونشم بیرون اومده ایشالا که بقیه دندوناش راحت بیرون بیاد و دوباره مریض نشه . اولین دندون ماهانی دقیقا یه روز بعد از تولدش یعنی ششم اردیبهشت سر زد . اون روز جمعه بود و همگی بیرون رفته بودیم منم به دنبال سوال همه راجع به دندون در آوردن ماهان داشتم با عصبانیت توی دهانش دنبال یه دندون میگشتم که موفق شدم و به جای یکی دیدم که دوتا دندونش همزمان سر زده ایشا...
17 ارديبهشت 1392