صبح جمعه دل انگیز
از اونجایی که نفسای مامان خیلی سحرخیزن و صبح زود از خواب بیدار میشن صبح جمعه با بابایی تصمیم گرفتیم تا واسه خوردن صبحانه بیرون بریم واسه همینم بساط صبحانه رو آماده کردم و بعد از حاضر کردن بچه ها از خونه بیرون رفتیم . اول تصمیم داشتیم به تخت جمشید بریم ولی وسطای راه پشیمون شدیم و به بوستان پتروشیمی رفتیم . هوا خیلی خوب بود ولی صبحانه خوردن بهانه ای شده بود واسه تفریح بچه ها ، آخه اونا اصلا اجازه ندادن ما بفهمیم چی خوردیم مدام باید دنبالشون میرفتیم تا خودشونو داخل آب نندازن از هیجان و شادیشون ما هم به هیجان اومدیم واقعا که دیدن شادیشون تو دنیا به هر چیزی می ارزه گل های خوشکل من در کنار گل های زیبا ...
نویسنده :
مامان
0:58