ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

ملوسک و عروسک

عاشورا

  امسال عاشورا با سال های دیگه یه تفاوت داشت اونم وجود شما گل های عزیزمه که تو این روز بزرگ منو همراهی میکنید پارسال تو این روز من باردار بودم از امام حسین خواستم کمک کنه شما سلامت به دنیا بیاین منم تو این روز عزیز جلوی علم گوسفند قربونی کنم خدا رو شکر شما سلامتید و منم روز تاسوعا نذرمو ادا کردم . امسال هوا خیلی سرد بود و شما هم سرما خورده بودید به همین دلیل نتونستم لباس علی اصغری تنتون کنم ولی شما رو توی گهواره علی اصغر خوابوندم به امید اینکه همیشه حافظ شما و همه کوچولوهای دنیا باشه .    در ضمن بابایی یه طبل خوشگل واسه پسرم خریده با اینکه امسال نتوست با دستای کوچولوش اونو حمل کنه ولی حتما سال دیگه این ک...
12 آذر 1391

عکس

  ماشین سواری دردونه های من با ماشین جدیدی که بابایی واسشون خریده ...
12 آذر 1391

تولد آوینا

  هفدهم مرداد اولین باری بود که با بچه ها به جشن تولد رفتیم به تولد یک سالگی آوینا جون .                                                                                             ...
8 آذر 1391

ململم پیشم نیست

  دیشب واسه اینکه بچه ها یه کم دیرتر بخوابن به خونه مامانم رفتیم از اونجایی که دختر عموم زهرا هم بعد از ما به اونجا اومدن مجبور شدیم بیشتر بمونیم که در همین حین ملیکا خوابش برد و مامانم نذاشت که اونو با خودمون بیاریم دیشب اولین باری بود که عروسکم پیشم نبود با اینکه میدونم مامانم حتی بیشتر از خودم مواظبشه ولی نگرانش بودم و خیلی دلم واسه خنده های خوشکلش وقتی از خواب بیدار میشه تنگ شده  اینم یه عکس از قیافه ی بامزه دخملم وقتی از خواب بیدار شده     شیرین کاری جدید دخترکم اینه که تمام تلاششو میکنه تا انگشت پاشو بخوره البته تاگفته نماند که این کارو امید جون بهش یاد داده ...
8 آذر 1391

مراسم شیرخوارگان حسینی

  از چند روز قبل تصمیم گرفته بودیم که واسه مراسم شیرخوارگان حسینی به شاهچراغ بریم برای همین از قبل واسه ماهان و ملیکا لباس مخصوص مراسم گرفته بودم . دیروز صبح زود از خواب بیدار شدیم و به همراه عمه خدیجه و فاطمه و زهرا راهی شدیم بیشتر از چند دقیقه اونجا نبودیم که بازم طبق معمول ماهان جونم با جیغ زدناش مجبورمون کرد خیلی زود بزگردیم . با وجود اذیت های پسمل خوشکلم این تنها عکسی بود که تونستیم ازشون بگیریم.                اینم یه عکس از ملیکا قبل از رفتن     ...
4 آذر 1391

زیارت شاه چراغ

  خیلی وقت بود که میخواستیم به زیارت شاه چراغ بریم اما بیرون رفتن با شما وروجکا کار خیلی سختیه بالاخره دو هفته پیش بود که موفق به رفتن شدیم البته با کمک همیشگیمون مامان مهتاب . داخل حرم شما محو آیینه کاری های زیبای حرم بودید و موقع زیارت چادر خانوم های زائر رو به زور از دست آقا ماهان بیرون می آوردیم .                                   میلاد شما معراج دستان من است وقتی که عاشقانه وجودتان را شکر میگویم           ...
22 آبان 1391

باغ انار

  هفته پیش همگی با هم به باغ انار رفتیم به غیر از وقتایی که ماهان جونم طبق معمول گریه میکرد  بقیه روز خیلی بهمون خوش گذشت     بعد از اینکه توی باغ خیلی تفریح کردیم توی راه برگشت از سیدون یه پارک کوچولو بود که با بچه ها رفتیم و ماهان و ملیکا واسه اولین بار سرسره بازی و تاب بازی کردن . ماهان و ملیکا در حال سرسره بازی به کمک دایی و زن دایی جون   ...
22 آبان 1391

رابطه ماهان و ملیکا

  عزیزای دلم این روزها خیلی بیشتر از قبل به هم توجه میکنند مثل اینکه دیگه کاملا همدیگه رو میشناسن و به هم عادت کردن مخصوصا وقتی صبح ها از خواب بیدار میشن خیلی ذوق همدیگه رو دارن و واسه هم میخندن از این لحظات خوششون که بگذرم شیطون کوچولوهای من خیلی به هم حسادت میکنند اگه یکی رو بغل کردم اون یکی گریه میکنه همش نگاه به دستای من میکنند هر کاری واسه یکیشون کردم باید واسه اون یکی هم انجام بدم .از اسباب بازی نگم که هر چی به ماهان میدم ملیکا دقیقا همونو میخواد حتی اگر گپیشو خودش داشته باشه ولی در کل با وجود تمام سختیها خیلی شیرینن و خیلی خیلی دوستشون دارم . مامان مهتاب خیلی لطف داره و میگه ملیکا رو بدم روزها نگه داره...
22 آبان 1391

عکس های قبل از شش ماهگی

  شمایید قطره بارانم که گلستان کرده اید وجودم را   الهی فدای خنده نازت بشم من     خانوم کوچولوی من بعد از یه خرید طولانی حسابی خسته شده بود واسه همینه که مثل فرشته ها خوابیده .                                                               گل دختر و گل پسر آماده شدن واسه رفتن به...
20 آبان 1391