روزهایی که گذشت به روایت تصویر

به اتفاق خاله لیلا و آوینا به پارک هایپر استار که تازه افتتاح شده بود رفتیم که خیلی خوش گذشت مخصوصا به ماهان و ملیکا که تازه راه افتاده بودن و هر طرف که دوست داشتن میرفتن و حسابی جلب توجه میکردن  

اینم از ملیکا خانوم که از همین حالا عاشق کیف و کفشه و مرتب کیفای مامانو بر میداره و رو زمین میکشه البته الان که بزرگتر شده میتونه رو دستش بندازه 

نفس مامان خیلی تلاش میکنه کفششو بپوشه وقتی موفق نمیشه جیغش هوا میره و کمک میخواد

اینجام به اتفاق اقوام بابایی به چشمه ابوالمهدی رفته بودیم 

یه مدت آقا ماهان علاقه شدیدی به اتو پیدا کرده بود یه دونه اسباب بازیشو واسش خریدیم تا یادش بره که فقط یه کم موثر بود و دیگه دنبال اتو نمیگشت اما همین الانم به محض دیدن اتو دیگه ول کن قضیه نیست 

این عکسام مربوط به روزیه که به اتفاق مامان مهتاب به باغ جهان نما رفتیم دخترم به محض دیدن باغ شروع به گل گل گفتن کرد و به سمتشون میرفت

   دختر خوشکلم غیر ممکنه جایی آب ببینه و دستی به آب نزنه 

 اینجام که مشغول بازی با سنگ و ریگ شدن

عروسکم خیلی وقته بوسیدن یاد گرفته و هر وقت میخواد با هر کی خداحافظی کنه با دستای کوچولوش واسش بوس میفرسته اینجام عکس یه نی نی تپل توی مجله دیده که داره بوسش میکنه

ماهان و ملیکا از همین حالا حسابی تو کارای خونه به مامان کمک میکنن ملیکا هر وقت میبینه دارم جایی رو دستمال میکشم فورا دستمالو از دستم میگیره و خودش شروع به پاک کردن میکنه ماهانی هم که تو جارو کردن استادی شده واسه خودش