ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

ملوسک و عروسک

تولد آوینا

روشنترین ستاره شب در چشمان توست وقتی که میخندی ، ای اسوه عشق و محبت طلوع زیبای زندگیت بی غروب باد تولدت مبارک عروسک خوشکل خاله شب عید فطر تولد آوینا بود که ما هم به اتفاق ماهان و ملیکا به جشن رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به بچه ها که حسابی شیطنت کردن. ملیکا جونی به محض تولد تولد گفتن ما شروع به رقصیدن میکرد و دور خودش میچرخید ماهانی هم موقع کیک خوردن دیگه چه کارا که نکرد                                                                 &nb...
9 شهريور 1392

عکس های به جا مونده از قبل

اوایل که راه افتاده بودن به پارک رفته بودیم ماهان و ملیکا با هیجان بازی میکردن و دنبال همدیگه میدویدن ماهانی مامان دیگه حالا بیشتر جذب بازی های پسرونه میشه و عاشق ماشین ودوچرخه و به خصوص موتور سواریه و به محض دیدنشون خیلی بامزه شروع به قان قان گفتن میکنه یه بار هم وقتی داشت با دوچرخه ای که مامانم واسه تولدش گرفته بود بازی میکرد تعادلشو از دست داد و روی دوچرخه افتاد که باعث ایجاد یه خراش عمیق پایین لبش شد           گلهای بهاری من خیلی وقتها با همدیگه بازی میکنن و خیلی وقتا هم اتفا ق می افته که بازیشون به کشمکش و دعوا ختم میشه    اینجا هم گل مامان داره دادا...
5 شهريور 1392

راه رفتن ماهان و ملیکا

سلام بازم بعد از یه غیبت طولانی برگشتیم توی این تقریبا سه ماهی که نبودیم اتفاقات زیادی افتاده که فرصت بازگو کردنشون به صورت مفصل  وجود نداره بنابراین به نوشتن یه خلاصه اکتفا میکنم  تا بتونم بقیه پست ها رو به روز بذارم. عزیزای دلم ماهان و ملیکا با هر دقیقیه بزرگتر شدنشون با شیطنت ها و شیرین کاریهاشون هر لحظه از زندگیمونو واسمون خاطره ساز کردن  اولین و بزرگترین اتفاق راه رفتنشون بود .دیدنشون وقتی دارن به تنهایی راه میرن و همینطور هیجان و شادی خودشون از این موضوع منو حسابی ذوقزده کرده بود . روز جمعه 20 اردیبهشت خونه عموم بودیم ماهانی به دنبال هیجانی که واسه بازی کردن با عرفان داشت برای اولین بار دستای کوچولوشو از دستام ...
1 شهريور 1392

روزهایی که گذشت به روایت تصویر

به اتفاق خاله لیلا و آوینا به پارک هایپر استار که تازه افتتاح شده بود رفتیم که خیلی خوش گذشت مخصوصا به ماهان و ملیکا که تازه راه افتاده بودن و هر طرف که دوست داشتن میرفتن و حسابی جلب توجه میکردن                                اینم از ملیکا خانوم که از همین حالا عاشق کیف و کفشه و مرتب کیفای مامانو بر میداره و رو زمین میکشه البته الان که بزرگتر شده میتونه رو دستش بندازه        نفس مامان خیلی تلاش میکنه کفششو بپوشه وقتی موفق نمیشه جیغش هوا میره و کمک میخواد                 &...
31 مرداد 1392

اولین دندون و آش دندونی

بالاخره بعد از کلی انتظار همزمان با شکوفه زدن گل های بهاری دندون دردونه های منم شکوفه زد هفتمین روز بهار وقتی داشتم دنبال یه پوست تخمه توی دهان ملیکا میگشتم دستم به تیزی دندونش برخورد کرد و متوجه رویش دندونش شدم البته دخترم سر اولین دندونش حسابی اذیت شد الان دومین دندونشم بیرون اومده ایشالا که بقیه دندوناش راحت بیرون بیاد و دوباره مریض نشه . اولین دندون ماهانی دقیقا یه روز بعد از تولدش یعنی ششم اردیبهشت سر زد . اون روز جمعه بود و همگی بیرون رفته بودیم منم به دنبال سوال همه راجع به دندون در آوردن ماهان داشتم با عصبانیت توی دهانش دنبال یه دندون میگشتم که موفق شدم و به جای یکی دیدم که دوتا دندونش همزمان سر زده ایشا...
17 ارديبهشت 1392

تولد یک سالگی

  از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد میزنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم. اصلا باورم نمیشه روزها اینقدر زود گذشتن و نی نی کوچولو های من اینقدر زود بزرگ شدن وقتی به روزهای اولی که به دنیا اومدن فکر میکنم اینقدر کوچولو و ضعیف بودن که میترسیدم بغلشون بگیرم مبادا طوریشون بشه اما حالا واسه خودشون یه خانوم و آقای کوچولو و یک ساله شدن ومنم واسشون تدارکات چشن تولدشونو آماده میکردم . به نظر من جشن یکسالگی از همه سالها قشنگتر و خاص تره واسه همین خیلی دوست داشتم به بهترین شکل برگزارش کنم هرچند هنوزم اونطوری که دوست داشتم نشد و فقط ...
10 ارديبهشت 1392

شیطنت های قبل از یکسالگی

  علاقه نشون دادن ماهان و ملیکا به بره کوچولو   ملیکا زیر مبل میره چون جاش تنگه نه میتونه بشینه و نه میتونه برگرده عقب واسه همین شروع میکنه به گریه کردن تا من برم نجاتش بدم                              اینم از دسته گل جدید ماهانم که قاب عکسو شکسته بود و از صداشم حسابی ترسیده بود                           ماهان و ملیکا مثل اکثر بچه ها ...
8 ارديبهشت 1392

عکس های 13بدر

امسال با وجود ماهان و ملیکا سیزده بدر خوبی داشتیم با اینکه بچه ها بیشتر وقت ازم جدا نمیشدن ولی بازم بهتر از چیزی بودن که تصور میکردم                                 این خانوم کوچولو هم فاطمه جونه دوست جدید ماهان و ملیکا                                     ...
27 فروردين 1392