ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

ملوسک و عروسک

باغ انار

  هفته پیش همگی با هم به باغ انار رفتیم به غیر از وقتایی که ماهان جونم طبق معمول گریه میکرد  بقیه روز خیلی بهمون خوش گذشت     بعد از اینکه توی باغ خیلی تفریح کردیم توی راه برگشت از سیدون یه پارک کوچولو بود که با بچه ها رفتیم و ماهان و ملیکا واسه اولین بار سرسره بازی و تاب بازی کردن . ماهان و ملیکا در حال سرسره بازی به کمک دایی و زن دایی جون   ...
22 آبان 1391

رابطه ماهان و ملیکا

  عزیزای دلم این روزها خیلی بیشتر از قبل به هم توجه میکنند مثل اینکه دیگه کاملا همدیگه رو میشناسن و به هم عادت کردن مخصوصا وقتی صبح ها از خواب بیدار میشن خیلی ذوق همدیگه رو دارن و واسه هم میخندن از این لحظات خوششون که بگذرم شیطون کوچولوهای من خیلی به هم حسادت میکنند اگه یکی رو بغل کردم اون یکی گریه میکنه همش نگاه به دستای من میکنند هر کاری واسه یکیشون کردم باید واسه اون یکی هم انجام بدم .از اسباب بازی نگم که هر چی به ماهان میدم ملیکا دقیقا همونو میخواد حتی اگر گپیشو خودش داشته باشه ولی در کل با وجود تمام سختیها خیلی شیرینن و خیلی خیلی دوستشون دارم . مامان مهتاب خیلی لطف داره و میگه ملیکا رو بدم روزها نگه داره...
22 آبان 1391

عکس های قبل از شش ماهگی

  شمایید قطره بارانم که گلستان کرده اید وجودم را   الهی فدای خنده نازت بشم من     خانوم کوچولوی من بعد از یه خرید طولانی حسابی خسته شده بود واسه همینه که مثل فرشته ها خوابیده .                                                               گل دختر و گل پسر آماده شدن واسه رفتن به...
20 آبان 1391

شیطنت های ماهان و ملیکا

    دخترکم چادر مامان مهتابشو پوشیده   این روزا ململ خانوم وقتی از خواب بیدار میشه بیشتر وقتشو توی پارکش میگذرونه   ماهان جونم طبق معمول عروسک آبجیشو برداشته آخه شعری که عروسک خانوم میخونه رو خیلی دوست داره و خیلی وقتا باهاش میخوابه   اینم از بازی کردن بچه ها ملیکا که تا دوربین میبینه دست از هر کاری میکشه و به دوربین نگاه میکنه ماهانم که یه چرخش کامل داشته.   استفاده ملیکا از غفلت مامانی   هاپو شده راننده ماهان     اینجا ملیکا خانوم تلافی کاریو که ماهان سه ماهه پیش باهاش کرده در آورده که توی عکس پایین میبی...
18 آبان 1391

افتادن ناف و اولین حمام

پسر گلم بعد از روزهای سختی که در بیمارستان گذروند بالاخره یه لحظه خوب داشت اونم افتادن نافش بود که در ٧ روزگیش در ساعت ١:١٥ ظهر اتفاق افتاد یک روز بعد هم یعنی سیزدهم اردیبهشت در ساعت ١١:١٠ شب ناف عروسکم ملیکا افتاد .                                                               ماهان و ملیکا اولین حمامشون رو  چهاردهم ...
16 آبان 1391

کار جدید دخترکم

  خونه مامان بودیم ملیکای نازم تنهایی روی زمین خوابیده بود و واسه خودش بازی میکرد که یکدفعه دیدیم واسه اولین بار بدون کمک کسی خودش به حالت دمر خوابید و مامانی رو حسابی هیجانزده کرد . (چهاردهم مرداد . 12:56 ظهر)                                                 ...
16 آبان 1391

واکسن دو ماهگی

  روزی که قرار بود عزیزای دلمو واسه زدن واکسن ببرم خیلی استرس داشتم و نگران بودم واسه همین اول بردمشون پیش دکتر معمار تا چکشون کنه یه وقت مشکلی نداشته باشن وقتی که دکتر گفت که واسه زدن واکسن مشکلی ندارن به بهداشت رفتیم بعد از گرفتن اندازه قد و وزنشون اول به ماهان واکسن زدن پسرکم خیلی گریه کرد اشکاش سرازیر شده بود ولی ملیکا راحتتر با واکسن کنار اومد و زیاد گریه نکرد. وزن ماهان ٥/٤٠٠و ملیکا ٤/٣٠٠ بود .                                      &...
16 آبان 1391

تولد یک ماهگی و تولد بابایی

                 تولد یک ماهگی ملوسک و عروسک با تولد بابایی نادر همزمان بود به همین دلیل واسه هر سه تاشون جشن گرفتیم. چه لطیف است حس آغازی دوباره  و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای  آغاز تنفس و چه اندازه عحیب است روز ابتدای بودن و چه اندازه شیرین است امروز  روز میلاد تو روز تو روزی که تو آغاز شدی  نادر جان عزیزم تولدت مبارک                             &nbs...
12 آبان 1391

تولدتان مبارک

  آمدید به دنیا و دنیا مات و مبهوت به شما مینگرد همه جا را سکوت فرا گرفته تا خدا صدای شما را بشنود صدای دلنشین شما در لحظه شکفتنتان عطر حضورتان فرا گرفته همه زمین را ماهان و ملیکای نازنینم در روز سه شنبه ٥/اردیبهشت/١٣٩١ در ساعت ٧:١٠ و ٧:١٢ عصر چشمان زیبایشان را به دنیا گشودند. این لحظه قشنگترین ساعت دنیاست و این ماه درخشان ترین ماه دنیاست که شما را درون تصویر نورانی اش می بیند .             ...
12 آبان 1391