ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

ملوسک و عروسک

عکس های به جا مونده

الان یه مدته اینقدر اتفاقات خوب وبیشتر بد افتاده که باعث شده منم کمتر به وب بچه ها سر بزنم البته ناگفته نماند که این دو تا وروجکم با اذیتاشون دیگه وقت و حوصله ای واسه آدم نمیذارن هر از گاهی واسه سرگرمی بچه ها سراغ رنگ انگشتی میریم کلی بازی میکنن نقاشی میکشن میخندن و بدتر از همه کثیف کاری میکنن  ماهان و ملیکا بعد از دو ساله شدنشون خیلی از رفتاراشون تغییر کرده و میشه گفت که بهتر شدن یه موردش رفتارشون با آویناست که خیلی بهتر با همدیگه کنار میان و بازی میکنن توی این عکس ها هم اوینا داشته ژست گرفتن جلوی دوربینو بهشون آموزش میداده توی این عکس ماهانی محو گوش دادن به توضیجات آوینا و ملیکا که همزمان...
12 تير 1393

جشن تولد

روز تولد بچه ها همونطور که از قبل گفتم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و ما هم تند تند مشغول کار بودیم به کمک فاطمه و اسماعیل یه کم خونه رو تزیین کردیم به شکل زیر : اینم عکس فرشته های نازم که منتظر کیک تولدن کیک تولد و خوشحالی وروجکا از دیدنش اینم قسمت مورد علاقه بچه ها روشن کردن شمع و فشفشه آماده فوت کردن شمع کاری که توی یک سال گذشته بیشتر از هزار بار انجام دادن اینم شمع های خاموش شده هیچ عکسی از لحظه فوت کردنشون نبود بریدن کیک اول با کمک مامان    و بعدش به تنهایی کیک تولد بچه ها بدون ناخنک زدن که نمیشه ...
22 ارديبهشت 1393

ماجرای جشن تولد

امسال هم قصد داشتم مثل سال گذشته تولد بچه ها رو جشن بگیرم ولی حدود 15 روز بود که بچه ها مریض بودن از حالت تهوع روزهای اول گرفته تا سرماخوردگی شدید این روزها . ازهمه ی اینها گذشته چند روز پیش دیدم که بدن ماهانی پر از دونه های قرمز شده پیش دکتر که رفتیم گفت که آبله مرغون گرفته و همین باعث شد که تمام برنامه ریزیهام واسه جشن تولد به هم بریزه و یه جورایی تصمیم گرفتم که امسال بیخیال تولد بشم . روز تولد بچه ها یعنی روز جمعه از صبح بیرون رفتیم و ماهان و ملیکا حسابی بازی کردن     توی راه برگشت به خونه مدام دل دل میکردم که یه کیک کوچولو واسشون بگیرم و بریم خونه جشن...
8 ارديبهشت 1393

تولدتون مبارک

  عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا مینهد آن زمان بر من خدای مهربان  نام شورانگیز مادر مینهد کوچولوهای نازم وجودتون تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند منو لایق اون دونست و هدیه من به شما قلب عاشقیه که همیشه واسه شما میتپه  عاشقانه دوستون دارم تولدتون مبارک ...
5 ارديبهشت 1393

شیرین زبونی

در آستانه ی دو سالگی بچه ها میخوام یه کم از حرف زدنشون بنویسم متاسفانه تا به الان به جز یک بار نتونستم در این مورد بنویسم به هر حال میگن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست . خدا رو شکر بچه ها پیشرفت خیلی خوبی تو حرف زدن داشتن و الان خیلی خوب میتونن جمله بندی کنن و منظورشونو بفهمونن البته ملیکا زودتر شروع به حرف زدن کرده و بهتر میتونه کلماتو بیان کنه . صبح که از خواب بیدار میشن ملیکا فوری سلام میکنه و بعضی وقتا به دنبالش صبح بخیر میگه اما ماهانی تنبل باید حتما بهش بگم تا سلام کنه و به صبح بخیر میگه : تب بکیر   صبحانه مورد علاقه ماهان نون و پنیره اگه گرسنه باشه میره سر یخچال اگه بگم بیا بیرون میگه نوپنیر بوکورم هردو...
4 ارديبهشت 1393

سفر

این روزها چقدر دارن زود میگذرن یکدفعه به خودم میام میبینم دو سه ماه گذشته سال جدید شده بازم تولد بچه ها نزدیک شده ولی من تو بیخبری موندم و همیشه هم تقصیر می افته گردن شیطنت این بچه ها که دیگه هیچ وقت خالی واسمون نمیزارن . هر روز با خودم دعا میکنم ای کاش زودتر بزرگ شین راجت بشم ولی درست وقتی تو هر ماه به روز تولدتون نزدیک میشیم انگار یه شک بهم وارد میشه که آره واقعا دارین بزرگ میشین ترس اینکه نکنه به خاطر دوقلو بودنتون به خاطر خستگیهام واستون کم گذاشته باشم سراسر وچودمو میگیره عزیزای دلم ولی همین جا بهتون قول میدم که تمام تلاشمو کنم و شرایطو به بهترین شکل واسه گذروندن دوران کودکیتون فراهم کنم . یه خلاصه از یکی دو ماه کذشته: مثل تمام ...
3 ارديبهشت 1393

ماهان و ملیکا

مدت زیادی که به وب بچه ها سر نزدم توی این مدت حسابی سرمون شلوغ بود و سرگرم بودیم مامانمینا بعد از حدود دو ماهی که مهمون ما بودن به خونه جدیدشون رفتن و ما رو تنها گذاشتن حسابی به بودنشون عادت کرده بودیم علاوه بر اون این دو سه ماه با نامزدی دوتا دختر عمه ها که تو نگهداری از بچه ها بهم کمک میکردن همراه بود همچنین نامزدی داداشم که با وجود مراسم های مختلفی که داشتن بیشتر وقتمونو پر کردن و در کنار همه ی این برنامه ها از شیطنت ماهان و ملیکا نباید غافل بشیم که دیگه فرصت هیچ کاری رو واسمون نمیذارن . اینم چند تا عکس از سه ماه گذشته  اولین برفی که بچه ها تو زندگیشون دیدن و حسابی از دیدنش به هیجان اومده بودن البته هیجان خودمونم کمتر از بچه...
7 اسفند 1392