ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

ملوسک و عروسک

عکس های به جا مونده

1393/4/12 15:22
نویسنده : مامان
772 بازدید
اشتراک گذاری

الان یه مدته اینقدر اتفاقات خوب وبیشتر بد افتاده که باعث شده منم کمتر به وب بچه ها سر بزنم البته ناگفته نماند که این دو تا وروجکم با اذیتاشون دیگه وقت و حوصله ای واسه آدم نمیذارن

هر از گاهی واسه سرگرمی بچه ها سراغ رنگ انگشتی میریم کلی بازی میکنن نقاشی میکشن میخندن و بدتر از همه کثیف کاری میکنن 

ماهان و ملیکا بعد از دو ساله شدنشون خیلی از رفتاراشون تغییر کرده و میشه گفت که بهتر شدن یه موردش رفتارشون با آویناست که خیلی بهتر با همدیگه کنار میان و بازی میکنن توی این عکس ها هم اوینا داشته ژست گرفتن جلوی دوربینو بهشون آموزش میداده

توی این عکس ماهانی محو گوش دادن به توضیجات آوینا و ملیکا که همزمان با گوش دادن داره شیر میخوره

اینم از نتیجه کار اما مونده که ماهان و ملیکا به مهارت آوینا تو ژست گرفتن برسن 

و بقیه عکس ها

عصر همون روز ماهانم واسه پنجمین بار به آرایشگاه رفت و موهاشو کوتاه کرد 

ملیکا از بین لباساش اونایی رو که جیب داره خیلی دوست داره و همون جیب لباسش باعث میشه کلی بازی کنن و بازیشونم به این شکله که ملیکا میره پشت در و یه چیزایی با خودش میگه مثلا داره خرید میکنه و بعد میاد سراغ من یا ماهان میگه به به میخوای و مجبوریم که بگیم آره و اونم از جیبش به به در میاره و به خوردمون میده و مدام تکرار میکنه بازم میخوای ؟  البته این بازی از نوع سادشه و بعضی وقتا منو مجبور میکنن که پول واقعی تو جیبشون بذارم 

بعضی وقتا هم میره عروسکاشو میاره و میگه : نی نی جیش کرده میخوام کوشکش (پوشک) کنم و حسابی سرگرم اینکار میشه 

بقیه عکس ها بماند واسه پست بعدی حالا میخوام یه کم از شیرین زبونیشون بنویسم 

بجه ها بازی قایم باشکو خیلی دوست دارن بعضی وقتا با هم بازی میکنیم البته بیشتر ترجیح میدن من قایم بشم و اونا بیان پیدام کنن حالا یه کم از مکالمشون موقع پیدا کردن من

ملیکا:مامان قامی (قایم) شده بیا بیداش (پیداش) کنیم

بعد از یه کم گشتن

ماهان:مامانی هاپو کوده(خورده)

ملیکا: مامانی گوگه(گرگه) کوده

بعدشم واسه اینکه نترسن باید کلی صداشون کنم تا بالاخره منو پیدا کنن

ماهان به کثیفه میگه : کبیثه و ملیکا میگه کفیبه

ماهان به نوشابه میگه :اوفتاده و ملیکا میگه دوفابه

وقتی با ملیکا از پله ها پایین میریم من زودتر میرم پایین منتظرش میمونم بهم میگه : واسیدی من بیام   

ملیکا اوایل وقتی صدای اذان از تلویزیون میشنید یه کم گوش میداد بعد بهم میگفت آقا داره چی میخونه اما حالا به محض شنیدنش میگه آقا داره ادون میگه

ماهانی چای خیلی داغ خورد دهنش سوخته بود به جای گریه کردن تند تند میگفت آب دخ (یخ) بده

وقتی ملیکا یه چیز داغ میخوره بهش میگم سوختی میگه نخوستم(نسوختم)

به بشورم میگه بیشورم و به شستم میگه شوسیدم

به اومد میگه ایمد

ماهان به دوچرخه میگه دوکخه و ملیکا میگه دوخخه

ماهان به خاموش میگه کاموش و به روشن میگه گوشن

ملیکا دستش یه کم زخم شده بود و مرتب میگفت دستم دخم (زخم)شده کونی (خونی)شده

ماهان وقتی دستاش کثیفه میخواد بگه بشورش میگه بوتورش

ملیکا به خیس نیست میکه کیس ایست و  وقتی میخواد بگه بغلم کن میگه بغله کون

به پلاستیک میگه پولاسکیک

یه کم خیار پریده بو گلوش میگفت کفه (خفه)شدم آبه میکام

همین امروز چیش کرده بود تو شلوارش داشتم دعواش میکردم در کمال خونسردی دستشو گذاشت رو صورتم گفت گوربونت(قربونت) بشم داشتم شاخ در میآوردم 

به نریختم میگه نخیدم

ماهان به بادکنک میگه ماکونک و به توت فرنگی میگه توفنگی

تولدت مبارکو به یه کلمه تبدیل کردن و میگن تبارک 

به ماهان گفتم آقا گرگه میخواد بیاد شیشه شیرتو ببره سریع پاشده وایساده میگم کجا میخوای بری میگه میخوام گامیش(قایمش) کنم

ماهانی به یخچال میگه اکچال و....

شماها که باشید بس است

مگر من جز "نفس" چه میخواهم 

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان و باباي محمدباقر
14 تیر 93 15:35
آخییییییی... چه نازن! خدا حفظشون کنه!
مامان پریناز
2 مهر 93 0:24
سلام مامان دوقلوها وبلاگت خیلی خیلی خیلی قشنگه. تقریبا همشو دیدم و خوندم. لذت بردم. منم یه دختر 13 ماهه دارم که عاشقشم انشالا خدا دوقلوهای نازتو واست حفظ کنه. سایه تو و پدرشون هم رو سرشون نگه داره. الهی آمین ممنونم عزیزم
♥مرجان مامان آران و باران♥
7 مهر 93 13:29
ای جانم دلم براتون تنگ شده بود خوشگلااا مرسی خاله جون اران و باران گلو ببوس