ماهان و ملیکاماهان و ملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

ملوسک و عروسک

ماجرای جشن تولد

1393/2/8 16:36
نویسنده : مامان
343 بازدید
اشتراک گذاری

امسال هم قصد داشتم مثل سال گذشته تولد بچه ها رو جشن بگیرم ولی حدود 15 روز بود که بچه ها مریض بودن از حالت تهوع روزهای اول گرفته تا سرماخوردگی شدید این روزها .

ازهمه ی اینها گذشته چند روز پیش دیدم که بدن ماهانی پر از دونه های قرمز شده پیش دکتر که رفتیم گفت که آبله مرغون گرفته و همین باعث شد که تمام برنامه ریزیهام واسه جشن تولد به هم بریزه و یه جورایی تصمیم گرفتم که امسال بیخیال تولد بشم .

روز تولد بچه ها یعنی روز جمعه از صبح بیرون رفتیم و ماهان و ملیکا حسابی بازی کردن

 

 

توی راه برگشت به خونه مدام دل دل میکردم که یه کیک کوچولو واسشون بگیرم و بریم خونه جشن بگیریم اما دلم راضی نشد و از اونجایی که در طول روز دختر عمه ها حسابی واسه جشن گرفتن شارژم کرده بودن تو یه تصمیم آنی به نادر گفتم که میخوام فردا شب واسشون جشن تولد بگیرم که اونم قبول کرد.

صبح شنبه از خواب که بیدار شدم اول با آتلیه عکاسی تماس گرفتم و گفتم که میخوام بچه ها رو بیارم در ضمن گفتم که باید تا عصر عکس ها رو واسم آماده کنه اولش قبول نمیکرد ولی در برابر پافشاری من راضی شد و گفت که تا یه ساعت دیگه بچه ها رو ببرم  منم سریع البته با کمک یاور همیشگی یعنی مامانم بچه ها رو حمام بردیم و آماده کردیم حالا بماند که با چه مصیبتی دو تا عکس از این وروجکا گرفتن و اینکه منم یه پام تو آتلیه بود و یه پام توی قنادی واسه سفارش کیک تولد.

بعد از آتلیه هم با نادر و مامانم هر چیزی که لازم داشتیم خریدم و به خونه رفتیم تازه ساعت 2 شروع کردم به دعوت کردن مهمونا که شامل عمه ها و عموها و خاله ودایی ماهان و ملیکا بودن و با چه سرعتی بساط شام آماده کردیم و خونه رو جمع و جور و تزیین کردیم البته در این بین کمک لیلا و لیلا زن داداشام و فاطمه و اسماعیل هم که تو تزیینات کمک کردنو نباید نادیده بگیرم که ازشون فوق العاده ممنونم.

نحوه برگزاری جشن تولد توی پست بعدی

پسندها (1)

نظرات (0)