محرم
محرم توی این روزای محرمی اولین چیزی که به چشمم اومد نوحه گوش دادن ملیکا بود نادر یه چندتایی مداحی روی گوشیش ریخته بود و ملیکا به محض دیدن گوشیش شروع به نوحه گوش دادن میکرد و اینقدر طولانی گوش میداد که به زور گوشی رو از دستش میگرفتیم انگاری زیاد خوشش اومده بود واسه همینم یه شب بردیمشون بیرون البته خیلی کوتاه آخه ماهان و ملیکا حسابی از صدای بلند طبل ترسیده بودن وگریه میکردن از فرداش ماهان هر جا که طبل میدید میگفت : بووممم بوومممم
اینم عکسی از نوحه گوش دادن ملیکا که حسابی هم محو گوش دادنه
یه عکس العمل جالب دیگه بچه ها این بود که موقع شنیدن نوحه با اینکه بهشون سینه زدن یاد داده بودم ولی گاهی قاطی میکردن و دست میزدن و گاهی حتی کارشون به نای نای کردنم میرسید.
روز تاسوعا به زادگاه پدری نادر رفتیم مکان زیارتی به اسم حیات غیب بود که واسه عزاداری به اون قسمت میرفتن و جایی بود که هرکی نذری داشت اونجا شمع روشن میکرد بچه ها هم اون قسمتو دوست داشتن و آتیش آتیشی به راه انداخته بودن
روز عاشورا هم به زادگاه پدری خودم رفتیم که با بارون شدید و زیبایی غافلگیر شدیم این وسطم ملیکا مرتب میگفت آب بازی آب بازی و به زور نگهش داشتیم تا زیاد زیر بارون نره .
ماهان و ملیکا به همراه باباشون در کنار علم
محبت و ناز آوینا جونم نسبت به ملیکا
یه عکس از ملیکا بغل بابام
بچه ها به همراه آوینا و دوستای دوقلوشون که نوه های عمه هستن
و در اخر موقع برگشتن بچه ها رو پیش گهواره ای که به نیت علی اصغر آماده کرده بودن بردم که کلی به وجد اومده بودن 
ملیکا داخل گهواره خوابید و ماهان اونو تکون میداد 
و میبوسید 
به امید اینکه امام حسین (ع) یار و همراه همیشگیتون باشه
