یک روز خوب تابستانی
روز جمعه به اتفاق خانواده خودم و خانواده عمو مهدی و عمو حجت به یکی از باغ های فاروق رفتیم . جای خیلی سرسبزی بود و بهمون خوش گذشت . ماهان و ملیکا حسابی تفریح کردن و مخصوصا از دیدن آب و آتش به هیجان اومده بودن در ضمن خیلی بچه های گلی بودن و اصلا مامانی رو اذیت نکردن به خصوص ملیکا که با آوینا جونم دوستای خوبی شدن و با همدیگه بازی میکنن.
از اونجایی که آب سرد بود علی رغم اصرار بچه ها اجازه ندادم وارد آب بشن و فقط یه کم دست و پاهاشونو به آب زدن
اینم از آوینای نازم مشغول آب بازی
یه مزرعه ذرت کنارمون بود که وسطش رفتیم و بچه ها عکس انداختن
ماهان متعجب از بلندی بوته های ذرت
فدای خندیدن نازت بشم عشق کوچولوم
ماهانی و ملیکا در کنار دایی جونا
اینم دو تا عکس خوشکل از آوینا جونم
اینجام ملیکا در حال بازی کردن با دود و به خیال خودش میخواد دودها رو بگیره
ملیکا جدیدا به خوردن ترشیجات علاقمند شده و از ناهار فقط همین لیمو ترش رو خورد
عروسکم از ناهار خوردن ما استفاده کرده و مشغول بازی با خاک شده بود
اینم چند تا عکس خوشکل از ماهانم وسط برگ درختا
موقع عصر که هوا یه کم خنکتر شده بود مامانم زحمت کشیدن و آش دوغ درست کردن در همین بین ملیکا با دستای کوچولوش میخواست چوب روی آتیش بذاره
عزیزکانم تنها در کنار نگاه شیرین شماست که احساس آرامش و خوشبختی میکنم